ای گل تازه که بویی زوفا نیسـت تــو را
خبـر از سرزنـش خـار جـفا نیسـت تــو را
رحم بر بلبـل بی برگ نوا نیسـت تــو را
التفاتــی به اسیـران بـلا نیسـت تــو را
ما اسیر غم و اصـلا غم ما نیسـت تــو را
با اسیر غم خود رحـم چـرا نیسـت تــو را
فارغ از عاشــق غمنـاک نمی بایـد بــود
جان من این همـه بی بـاک نمی بایـد بـود
همچو گل چند به روی همه خنــدان باشــی
همره غیـر بـه گـل گشت گلستـان باشــی
هر زمـان با دگری دست به گریبان باشــی
زان بیندیـش کـه از کـرده پشیمـان باشــی
جمــع با جمــع نباشـنـد و پریشـان باشــی
یـاد حیـرانــی ما آری و حیـران باشــی
آنچنـان باش که من از تو شکایـت نکنــم
از تو قطــع طمــع لطـف و عنایـت نکنــم
پیــش مــردم زجفــای تو حکایـت نکنــم
همــه جـا قصـــه درد تـو روایـت نکنــم
دیگر این قصــه بـی حد و نهایـت نکنــم
خویــش را شهـره هر شهـر و ولایـت نکنــم
خوش کنی خاطر وحشی به نگاهی سهـل است
سوی تـو گوشـه چشمـی و نگاهـی سهـل اسـت
[ پنج شنبه 89/4/24 ] [ 12:22 عصر ] [ حامد ابراهیمی ]